سفر...

ساخت وبلاگ

الان که من دارم این پست رو مینویسم، عصر سه شنبست؛ ینی دقیقا سه روز و شیش و نیم ساعته که صالح جانمو ندیدم... آخه عشقم رفته قم؛ سفر کاری! حتی همون لحظه های اولی که از هم جدا شدیمم دلم براش پرپر می زد، نمیتونستم تحمل کنم؛ حتی فکرشم سخت بود که تا پنجشنبه نبینمش، یک لحظه هم دوریش نفس کشیدنو برام سخت میکنه...

تازه تهران که رفته بود بیست روزِ پیش، همش دو روز همو ندیدیم، مُردم...

صالح جانم الان زنگ زد؛ حرم بود و ازش خواستم کلی برام دعا کنه، دعای صالح جانم واسه ی من مستجاب میشه، میدونم.

سه روز قبل خودِ قم نبودن، دهکده ی وسف بودن که تقریبا هفتاد کیلومتر با قم فاصله داره و ایرانسل آنتن نداشت، چند ساعتی از بی خبری داشتم دیوونه میشدم که صالح جانم با خط همکارش پیام داد و وقتی فهمیدم همراه اول اونجا آنتن داره، از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد. صالحم گفتش که اونجا هوا خیلی خوبه و کلا با صفاست، این عالی بود...

فردا ظهر بشه و اون قطار ثانیه به ثانیه این فاصله رو کمتر و کمتر کنه...

عاشقانه های من و او...
ما را در سایت عاشقانه های من و او دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chamsafar73756 بازدید : 220 تاريخ : جمعه 30 مهر 1395 ساعت: 10:16